ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ


قانع شده با نقطه ز پرگار و دگر هیچ

از هر سخن نازک و هر نکته باریک


پیچیده به فکر کمر یار و دگر هیچ

در عالم افسرده ز نیکان اثری نیست


از لاله و گل مانده خس وخار و دگر هیچ

دلبستگیی نیست به کام دو جهانم


با من بگذارید غم یار و دگر هیچ

از بیخودی افتاد به جنت دل افگار


در خواب بود راحت بیمار و دگر هیچ

افسانه شیرین جهان هوش فریب است


خواب است ره آورد شب تار و دگر هیچ

در کار جهان صرف مکن عمر به امید


کافسوس بود حاصل این کار و دگر هیچ

یک چشم گرانخواب بود دایره چرخ


حرفی است بجا از دل بیدار و دگر هیچ

از زاهد شیاد مجو مغز که این پوچ


ریش است و همین جبه و دستار و دگر هیچ

بی ذکر، شود تار نفس رشته زنار


محکم سر این رشته نگه دار و دگر هیچ

دل باز چو شد، باز شود مشکل عالم


یک عقده سخت است بر این تار و دگر هیچ

از بنده دنیا نپذیرند عبادت


بردار دل از عالم غدار و دگر هیچ

صائب ز خوشیها که درین عالم فانی است


ماییم و همین لذت دیدار و دگر هیچ